نام زال پسر سام است که پدر رستم باشد. گویند زال را سیمرغ این نام نهاده است. (از برهان). زال را دستان زند می گفته اند و معنی ترکیبی آنرادستان بزرگ یافته اند چه زند که نام نامۀ پارسیان است به معنی بزرگ است و آنرا مه زند نیز می خوانده اند. زال بن سام که به مکر و حیله معروف به ود... و گویند زال را سیمرغ این نام نهاده است. (از آنندراج). در فهرست شاهنامۀ ولف یک بار ذیل دستان آمده است. و ظاهراً مصحف دستان زر باشد. (حاشیۀ برهان) : نهادم ترا نام دستان زند که با تو پدر کرد دستان و بند. فردوسی (شاهنامه ج 7 ص 165)
نام زال پسر سام است که پدر رستم باشد. گویند زال را سیمرغ این نام نهاده است. (از برهان). زال را دستان زند می گفته اند و معنی ترکیبی آنرادستان بزرگ یافته اند چه زند که نام نامۀ پارسیان است به معنی بزرگ است و آنرا مه زند نیز می خوانده اند. زال بن سام که به مکر و حیله معروف به ود... و گویند زال را سیمرغ این نام نهاده است. (از آنندراج). در فهرست شاهنامۀ ولف یک بار ذیل دستان آمده است. و ظاهراً مصحف دستان زر باشد. (حاشیۀ برهان) : نهادم ترا نام دستان زند که با تو پدر کرد دستان و بند. فردوسی (شاهنامه ج 7 ص 165)
دستان زننده. جادو و افسونگر. مکار و حیله باز. (ناظم الاطباء). فریبکار. حیله گر. گربز، نقال و قصه خوان، کسی که دست بر سیمهای ساز و یا کلید آن میزند. (ناظم الاطباء). زخمه زن، نغمه سرا. (آنندراج). آوازه خوان: شود به بستان دستان زن و سرودسرای به عشق بر گل خوشبوی بلبل خوش دم. سوزنی. چشمم به گل است و مرغ دستان زن تو میلم به می است و رطل مردافکن تو. خاقانی. به دستان زنان دستوری داد که چنگ بدست آرند و دستبند و بسته نگار آغاز کنند. (کارستان منیر از آنندراج)
دستان زننده. جادو و افسونگر. مکار و حیله باز. (ناظم الاطباء). فریبکار. حیله گر. گربز، نقال و قصه خوان، کسی که دست بر سیمهای ساز و یا کلید آن میزند. (ناظم الاطباء). زخمه زن، نغمه سرا. (آنندراج). آوازه خوان: شود به بستان دستان زن و سرودسرای به عشق بر گل خوشبوی بلبل خوش دم. سوزنی. چشمم به گل است و مرغ دستان زن تو میلم به می است و رطل مردافکن تو. خاقانی. به دستان زنان دستوری داد که چنگ بدست آرند و دستبند و بسته نگار آغاز کنند. (کارستان منیر از آنندراج)
حالت و چگونگی دندان زن. دندان زدن، عدوات و دشمنی و خصومت. (ناظم الاطباء). برابری کردن. (انجمن آرا) (از غیاث) (از آنندراج) : کسی که با تو به دندان زنی برون آید بود زمانه مر او را به قهر دندان کن. سوزنی (از آنندراج). رجوع به مادۀ دندان زدن شود
حالت و چگونگی دندان زن. دندان زدن، عدوات و دشمنی و خصومت. (ناظم الاطباء). برابری کردن. (انجمن آرا) (از غیاث) (از آنندراج) : کسی که با تو به دندان زنی برون آید بود زمانه مر او را به قهر دندان کن. سوزنی (از آنندراج). رجوع به مادۀ دندان زدن شود
نغمه سرائی کردن. نغمه سرودن. آواز خواندن. آواز دردادن. سرود خواندن: یکی نغز دستان بزد بر درخت کزآن خیره شد مرد بیداربخت. فردوسی. هزاردستان دستان زدی بوقت بهار کنون همی نزند تا درآمدست خزان. فرخی. هزاردستان امروز در خراسان است به مجلس ملک اینک همی زند دستان. فرخی. کجا گلی است نشسته است بلبلی بر او همی سراید شعر و همی زند دستان. فرخی. جرس دستان گوناگون همی زد بسان عندلیبی از عنادل. منوچهری. گهی ساغر زدند و گاه چوگان گهی دستان زدند و گاه پیکان. (ویس و رامین). گر زاغ سیه باغ ز بلبل بستاند دستان نتواند زدن و نادره الحان. ناصرخسرو. همچو بلبل لحن و دستانها زنند چون لبالب شد چمانه و بلبله. ناصرخسرو. به باغ عرعر بی جان همی کند حرکت بشاخ بلبل بی رود میزند دستان. مسعودسعد. هزاردستان گفتی که میزند دستان. مسعودسعد. بفضل و عدل معروفی بر آن جمله که در عالم زنند از فضل و عدل تو به بستان بلبلان دستان. سوزنی. چون به دستان زدن گشادی دست عشق هشیار و عقل گشتی مست. نظامی. این همه دستان عشقش می زنم و آن دودستی فارغ از دستان من. سعدی. ، لاف زدن: تو رستمی بگه حمله پیر زال جهان چگونه پیش تو دستان زند به مردی سام. خواجو
نغمه سرائی کردن. نغمه سرودن. آواز خواندن. آواز دردادن. سرود خواندن: یکی نغز دستان بزد بر درخت کزآن خیره شد مرد بیداربخت. فردوسی. هزاردستان دستان زدی بوقت بهار کنون همی نزند تا درآمدست خزان. فرخی. هزاردستان امروز در خراسان است به مجلس ملک اینک همی زند دستان. فرخی. کجا گلی است نشسته است بلبلی بر او همی سراید شعر و همی زند دستان. فرخی. جرس دستان گوناگون همی زد بسان عندلیبی از عنادل. منوچهری. گهی ساغر زدند و گاه چوگان گهی دستان زدند و گاه پیکان. (ویس و رامین). گر زاغ سیه باغ ز بلبل بستاند دستان نتواند زدن و نادره الحان. ناصرخسرو. همچو بلبل لحن و دستانها زنند چون لبالب شد چمانه و بلبله. ناصرخسرو. به باغ عرعر بی جان همی کند حرکت بشاخ بلبل بی رود میزند دستان. مسعودسعد. هزاردستان گفتی که میزند دستان. مسعودسعد. بفضل و عدل معروفی بر آن جمله که در عالم زنند از فضل و عدل تو به بستان بلبلان دستان. سوزنی. چون به دستان زدن گشادی دست عشق هشیار و عقل گشتی مست. نظامی. این همه دستان عشقش می زنم و آن دودستی فارغ از دستان من. سعدی. ، لاف زدن: تو رستمی بگه حمله پیر زال جهان چگونه پیش تو دستان زند به مردی سام. خواجو